محکوم به گناه
مطالب رمانتیک وعاشقانه
اندوه تنهایی
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه ی اندوه می کارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنین دیدی
در دلم باریدی...ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست می لرزد
روحم از سرمای تنهایی
می خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی
دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق...ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام از عشق هم خسته
غنچه ی عشق تو هم خشکید
شعر...ای شیطان افسون کار
عاقبت زین خواب درد آلود
جان من بیدار شد...بیدار
بعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسون سرابی بود
آنچه می گشتم به دنبالش
وای بر من نقش خوابی بود
ای خدا...بر روی من بگشای
لحظه ای درهای دوزخ را
تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را...؟
دیدم ای بس آفتابی را
کو پیاپی در غروب افسرد
آفتاب بی غروب من
ای دریغا...در جنوب افسرد
بعد از او دیگر چه می جویم؟
بعد از او دیگر چه می پایم؟
اشک سردی تا بیفشانم
گور گرمی تا بیاسایم
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه ی اندوه می کارد...
( فروغ فرخزاد )
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:این یه رازه نمیشه گفت
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |